حکایت خانه خریدن پادشاه

ساخت وبلاگ

همسر پادشاهی دیوانه ای را دید ، که با کودکان بازی می کرد و با انگشت بر زمین خط می کشید.
پرسید: چه می کنی؟
گفت: خانه می سازم.
پرسید: این خانه را می فروشی؟
گفت: می فروشم

پرسید: قیمت آن چقدر است؟
دیوانه مبلغی را گفت!
همسر پادشاه فرمان داد که آن مبلغ را به او بدهند ،
دیوانه پول را گرفت و میان فقیران قسمت کرد.

هنگام شب پادشاه در خواب دید که وارد بهشت شده، به خانه ای رسید،
خواست داخل شود اما او را راه ندادند و گفتند:
این خانه برای همسر توست...!!

روز بعد پادشاه ماجرا را از همسرش پرسید:
همسرش قصه ی آن دیوانه را تعریف کرد!

پادشاه نزد دیوانه رفت و او را دید که با کودکان بازی می کند و خانه می سازد.
گفت: این خانه را می فروشی؟
دیوانه گفت: می فروشم.
پادشاه پرسید: بهایش چه مقدار است؟
دیوانه مبلغی را گفت که در جهان نبود!

پادشاه گفت: به همسرم به قیمت ناچیزی فروخته ای!
دیوانه خندید و گفت: همسرت نادیده خرید و تو دیده میخری...
میان این دو، فرق بسیار است...!!!

ارزش کارهای خوب به این است که برای رضای خدا باشد نه برای معامله با خدا

باچه کسانی ازدواج نکنیم...
ما را در سایت باچه کسانی ازدواج نکنیم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 7ghezelb بازدید : 197 تاريخ : يکشنبه 19 آذر 1396 ساعت: 18:56